قوله تعالى: إذْ قالوا لیوسف و أخوه برادران یوسف گفتند براستى که یوسف و هم مادر او، أحب إلى‏ أبینا منا دوست تر است بپدر ما از ما، و نحْن عصْبة و ما ایم گروهى ده تن، إن أبانا لفی ضلال مبین (۸) پدر ما در مهر این دو برادر در ضلالى است آشکارا.


اقْتلوا یوسف بکشید یوسف را، أو اطْرحوه أرْضا یا او را بیفکنید بزمینى «یخْل لکمْ وجْه أبیکمْ» تا پرداخته گردد شما را و خالى روى پدر شما و مهر دل او، «و تکونوا منْ بعْده قوْما صالحین (۹)» و پس آن گروهى باشید از نیکان و تائبان.


«قال قائل منْهمْ» از میان آن برادران گوینده‏اى گفت، «لا تقْتلوا یوسف» مکشید یوسف را، «و ألْقوه فی غیابت الْجب» و بیفکنید او را در کنج قعر چاه، «یلْتقطْه بعْض السیارة» تا بر گیرد او را کسى از کاروانیان، «إنْ کنْتمْ فاعلین» (۱۰) اگر خواهید کرد.


«قالوا یا أبانا» گفتند اى پدر ما، «ما لک لا تأْمنا على‏ یوسف» چیست ترا که ما را استوار نمیدارى بر یوسف «و إنا له لناصحون» (۱۱) و ما او را نیک خواهانیم.


«أرْسلْه معنا غدا» بفرست او را با ما فردا، «یرْتعْ و یلْعبْ» تا ما گله چرانیم و او بازى کند، «و إنا له لحافظون» (۱۲) و ما او را نگه بان باشیم.


«قال إنی لیحْزننی» یعقوب گفت مرا اندوهگن میدارد، «أنْ تذْهبوا به» که شما او را ببرید، «و أخاف أنْ یأْکله الذئْب» و مى‏ترسم که گرگ او را بخورد، «و أنْتمْ عنْه غافلون» (۱۳) و شما ازو ناآگاه.


«قالوا لئنْ أکله الذئْب و نحْن عصْبة» گفتند اگر گرگ او را بخورد و ما ده تن، «إنا إذا لخاسرون» (۱۴) ما آن گه ضایع گذارندگانیم.


«فلما ذهبوا به» چون ببردند او را، «و أجْمعوا» و در دل کردند، «أنْ یجْعلوه فی غیابت الْجب» که او را در کنج چاه کنند، «و أوْحیْنا إلیْه» و پیغام دادیم ما باو، «لتنبئنهمْ بأمْرهمْ هذا» ناچار ایشان را خبر کنى بآنچه میکنند امروز، «و همْ لا یشْعرون» (۱۵) و ایشان نمى‏دانند.


«و جاو أباهمْ عشاء یبْکون» (۱۶) آمدند با پدر خویش شبانگاه و مى گریستند.


«قالوا یا أبانا» گفتند اى پدر ما، «إنا ذهبْنا نسْتبق» ما رفتیم که تیر اندازیم، «و ترکْنا یوسف عنْد متاعنا» و یوسف را گذاشتیم بنزدیک رخت و کالاى خویش، «فأکله الذئْب» گرگ او را بخورد، «و ما أنْت بموْمن لنا» و تو ما را باستوار نخواهى داشت، «و لوْ کنا صادقین» (۱۷) و هر چند که ما راست گوئیم.


«و جاو على‏ قمیصه بدم کذب» و آمدند خون بدروغ آوردند بر پیراهن او، «قال بلْ سولتْ لکمْ أنْفسکمْ أمْرا» یعقوب گفت نه چنان که تنهاى شما شما را کارى بر آراست، «فصبْر جمیل» اکنون کار من شکیبایى است نیکو، «و الله الْمسْتعان على‏ ما تصفون» (۱۸) و یارى خواست من به خداى است بر آنچه شما مى‏گویید و صفت میکنید.